بدون عنوان
سلام زندگیم الان که دارم این مطلب رو واست مینوسم هفتمین روز ماه مبارک رمضان بابا که روزه بود وخسته از سر کار امد بعد از نگاه کردن به عکسای بچگی شما وشایان خوابش برد شما هم پس از کلی چونه زدن که مامان من سوسیس میخوام ومن هم میگفتم نه عزیزم معدت درد میگیره اخه دیشب پیتزا خوردی بالاخره موفق شدی وبا اشتها سوسبس خوردی بعد هم بغل دست بابایی خوابیدی دوست دارم فرشته زمینی من ...
نویسنده :
مامانی مریم و بابایی حسام
18:12