سالگرد ازدواج مامانی وبابایی
سلام نفسم پسرک خوشکلم الان که دارم این مطلب رو مینویسم شما خونه نیستی ومن دلم واست شده یه ذره ایشالا مامانی همیشه شاد باشی آخه عاشق مهد کودکت هستی عزیزم چند روز پیش یعنی سوم آبان سالگرد ازدواج من وبابایی بود شما پسر راز نگه دار بازم راز بابا رو نگه داشتی وبه من نگفتی بابا میخواد کیک بگیره آخه عصر با دایی مجتبی اینا رفتیم واسه انتخاب لباس عروس وتا شب طول کشید آخی وقتی برگشتیم خونه ساعت یازده شب بود وبابا منتظر من وشما بود که بیایم با هم کیک بخوریم وشمام که عاشق شمع وکیک تولد هستی از خواب بیدار شدی و شمع ها رو فوت کردی الهی مامانی فدات شه. حسام عزیزم ببخش دیر پیشت اومدم خودم کلی ناراحت شدم به خاطر همه خوبیهات ازت ممنونم همسر عزیزم دوست دارم ای...
نویسنده :
مامانی مریم و بابایی حسام
16:29